کد مطلب:225167 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:225

بیان استفسار هارون الرشید احوال جعفر بن خالد را از عیسی پسر فیروز و ندامت هارون
در اكرام الناس از صالح بن سلیمان مذكور است كه گفت از شرابداران هارون بودم و شرابخانه او بدست من بود چون خلیفه جعفر را بكشت مرا از كفالت آن امر معزول ساخت چه او را معلوم بود كه از معتقدان و مخلصان جعفرم و جعفر این شغل به من داده بود و چند گاه كه از آن حال برآمد یك روز هارون مرا درون خلوت بخواند و جز چند تن خادم در حضورش نبود مرا پرسید كه از تو سخنی می جویم اگر دروغ گفتی از من رها نشوی گفتم از جان خود سیر نیامده ام كه بر خلاف راستی گویم فرمود از درون و بیرون قبه هر كس ایستاده و نشسته زودتر برود .

بعد از آن گفت ترا به خداوند عزوجل سوگند می دهم راست بگوی جعفر بن یحیی در كشتن من چه اندیشه كرده بود می خواست مرا به زهر یا به تیغ بكشد می دانم تو او را محرم بودی و البته ترا معلوم شده باشد گفتم به خدای و دین رسول خدای هرگز جعفر در این اندیشه نیفتاده بلكه در همه روزگار خود خلیفه روی زمین را مخلص و هوا خواه بود . اگر بشنیدی خلق مشرف و مغرب در اندیشه آسیبی نسبت به خلیفه هستند می خواستی جمله ایشان را پاره پاره كند «بالله الذی لا اله الا هو عالم الغیب و الشهادة الرحمن الرحیم» اگر هرگز چنین چیزی از جعفر شنیده باشم .



[ صفحه 65]



وقتی در سرای او و اسلحه خانه او سلاح زیاد دیدم به گمان اندر شدم كه این چند سلاح كه او فراهم كرده است در دل چه دارد در خلوت از او پرسیدم تو وزیری این چند سلاح در سرای پادشاه زادگان در كار است تو با اینها چه كنی گفت از بهر آنكه اگر هارون الرشید را دشمنی سر برآورد در خدمت رشید برم تا دشمنش را قلع و قمع نماید .

گفتم خلیفه در اندیشه تباهی تو است و تو برای دفع دشمنانش اسلحه جمع كنی ؟ جعفر گفت سوگند به پروردگار كعبه اگر هارون هفت اندام مرا از هم باز كند و مرا ریزه ریزه كند حق نعمتهای او را هرگز فراموش نكنم و پوشیده و آشكارا با وی خیانت نیندیشم و مرا و فرزندانش را بد نخواهم ، هارون گفت من در مصلحت ملك داری او را بكشتم ای كاش نه این ملك و نه من بودمی نمی دانم بامداد قیامت با كدام روی در روی او بنگرم ، لكن از مكارم اخلاقش بدان مستظهرم كه فردای رستاخیز نیز با من در ستیز و اویز در نیاید .

بعد از آن گفت ترا به خدای عزوجل سوگند می دهم كه تو خود از جعفر همین كلمات در حق من و فرزندانم بشنیدی گفتم «بالله الغالب الكبیر المتعال الذی هو یعلم السر و العلانیة» همین كلمات را كه با تو بگفتم از زبان جعفر به گوش خود بشنیدم هارون بگریست و ناله صعب بركشید و بسیاری جزع و فزع بنمود و آهسته آهسته نوحه نمود و همی گفت «یا أسفی علی جعفر یا أسفی علی جعفر» و چون از نوحه و زاری و تأسف خود برآسود ، دیگر باره شرابخانه خود با من گذاشت و هر چه در طی آن مدت از من گرفته بود فرمان داد تا از دیوان بستانم و مرا از مقربان و نزدیكان خود گردانید و گفت تو پاس دوستی جعفر بداشتی امیدوار شدم كه حق نعمتهای مرا نیز نیكو بداری ، بر خردمندان مكشوف است كه حق شناسی عاقبت محمود دارد .

در كتاب زینت المجالس مسطور است كه مدت ده سال بر می گذشت كه مزاج هارون بر آل برمك متغیر گشت و همواره در صدد استیصال ایشان بود تا گاهی كه مقصود خود را حاصل كرد یكی روز مسرور خادم كه در خدمت خلیفه گستاخی داشت گفت



[ صفحه 66]



فرمان خلیفه در غرب و شرق جهان نافذ است سبب چه بود كه در این مدت كه خاطر خلافت مظاهر از برمكیان مكدر بود به دفع ایشان امر نفرمود ؟

هارون گفت ای مسرور ده سال است كه من از ایشان رنجیده خاطر شده بودم اما كسیكه مهمات راجعه به ایشان را كفایت بكند و به مشاغل ایشان مشغول تواند شد نداشتم و در این مدت جمعی را تربیت نمودم و به آن مرتبه رسانیدم كه بتوانند كار برمكیان كنند آنگاه به دفع برامكه برآمدم و اگر همانرزو كه خاطرم بر آن جماعت متغیر شد ایشان را بر می كندم در امور مملكت اختلال می رسید .

و هم در آن كتاب مذكور است كه اصمعی گفت مردی پیر و كهن روزگار از بقایای خواص بنی امیه در بغداد روزگار می نهاد هارون الرشید به واسطه تجربت امور و اصابت رأی و تدبیر كه او را بود حرمتی بسزا نسبت به او مرعی می داشت بعد از استیصال برامكه نوبتی از او پرسید بنی امیه به خلافت اولی بودند یا ما پیر عالی تدبیر گفت شما ، رشید او را سوگند بداد كه مداهنه مكن .

پیر گفت شما در اصل و نسب بر ایشان رجحان دارید لكن بنی امیه هرگز نهالی را كه به دست خود می نشاندند بدست خود از بن بر نمی كندند و بنیانی را كه خود می نهادند خودشان ویران نمی ساختند و شما چنان می پندارید كه چون مردی دانا را تربیت نمائی و كلیه مهمات انام و فتق و رتق امور بدست او گذارید چون بر وی خشم گیرید به استیصال او مبادرت جوئید و دیگری را به جایش نصب كنید كار آن مرد دانا از شخص دوم چنانكه باید برآید و هیچ رخنه در دیوار استوار كشور راه نكند ؟

اما این معنی غلط محض است نه از روی كفایت چه عبدالملك بن مروان حجاج بن یوسف را تربیت نمود و بیست سال زمام مهام انام خود را بدو داد و چون عبدالملك در گذشت و پسرش ولید بنشست همچنان به عزلت حجاج رضا نداد با اینكه آن هر دو خلیفه دشمن جان حجاج بودند اما برای مصلحت ملك و برای اینكه پرورده و بر كشیده ی خود را مستأصل نباید ساخت وی را به حال خود بگذاشتند .



چوب را آب فرومی نبرد دانی چیست

شرمش اید ز فروبردن پرورده ی خویش





[ صفحه 67]



و شما را چون خشم فروگیرد درختی را كه مدتها به تربیت آن رنج برده اید تا بارش بكار آمده و نوبت منفعت اثمارش رسیده از بن و ریشه بر آورید و بجای آن نهالی بر نشانید و تصور شما بر آن است كه ازین نهال همان بار توان خورد كه از آن درخت كهن حاشا و كلا .

هارون چون این سخنان بشنید خاموش شد و پیر بیرون رفت و رشید با من گفت ای اصمعی بشنیدی كه این مرد جهان دیده چه گفت گفتم ای امیر وی خرف شده است و در حالش اختلال افتاده نداند تا چه گوید رشید گفت خرف توئی كه در میان حق و باطل فرق نمی گذاری این سخنی بود كه ببایست با آب زر بر نوشت اگر پیش از این این سخن از وی بشنیدمی هرگز به استیصال برمكیان نمی پرداختم ، اكنون این راز را بپوش كه اگر از دیگری بشنوم بكشتن تو ناچار گردم عجب كه هارون ندانست این كردار مزید علت خواهد شد .